ز امام محمد باقر(علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مىگفت:پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمهها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(3) همین كه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمهها می آمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند.م كلثوم شیوه كنان ناله مىزد و مىگفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(5) زینب (علیها السلام) فریاد مىكشید و مىگفت:اى برادر من! اى پیشواى من! ای كاش طاق آسمان به زمین فرود مىآمد، ای كاش كوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مىریخت، این سخن می گفت و بسوى امام حسین(علیه السلام) مىآمد.
وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستادهاند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار دادهاند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: اى پسر سعد برادرم را مىكشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(7)
و چون حضرت زینب (علیهاالسلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یك نفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب(علیهاالسلام) جواب نداد.(8)
آنگاه كه اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینهاش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت(9) و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).
نظرات شما عزیزان: