فرا رسیدن ماه محرم و صفر و ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان
امید که عزادایهای شما در این ماه مورد قبول درگاه خداوند و آن حضرت واقع گردد .
التماس دعا
خلائق خاک بر سر جملگی زاری کنید
محرم ماه خون آمد عزاداری کنید
ز خاک نینوا فریاد می خیزد چنین
حسینم یار می خواهد، وفاداری کنید . . ایام سوگواری تسلیت باد
ربعین آمد و اشگم ز بصر می آید / گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست / کز اسیران ره شام خبر می آید . . .
فرا رسیدن ابعین حسینی تسلیت باد.
صحنة ميدان از وجود مجاهدين حقيقي خالي گشته است. امام، غريب و بيكس بر غلاف شمشير خويش تكيه داده و ميدان را مينگرد. بعد، آرام آرام راهي خيام حرم ميگردد و صدا ميزند: «اي سكينه! اي فاطمه! اي كلثوم! اي زينب! آخرين سلامم بر شما باد. اكنون آخرين ديدارم با شماست و اندوه جانكاه به شما نزديك شده است.» امام اين جملات را ادا ميكند، گريهاش خبر از لحظاتي سخت و جانسوز ميدهد.
زينب از اشك حسين، پريشان شده و صدا ميزند: «خدا چشمت را گريان نگرداند! چرا گريه ميكني؟»
امام ميفرمايد: «چگونه گريه نكنم؛ با اينكه مي دانم به زودي شما را به صورت اسير در ميان دشمنان حركت ميدهند، گريهام براي خودم نيست، براي شماست كه اسير ميشويد.»
بانوان اهل حرم با شنيدن سخنان امام، صدا به گريه وناله بلند نموده و فرياد ميزنند:
- الوداع الوداع! الفراق الفراق!
اكنون وقت جدايي رسيده است.
وقت آن است كه آهنگ رحيل نواخته و اسرا را راهي كوفه نمايند. با تازيانه وكعب نيزهها، اهل بيت را از جنازههاي مطهر شهدا جدا ميسازند. آن ها با چشم گريان وداع ميكنند. عقيلة بني هاشم درلحظات محنت و طاقت فرساي وداع با بدن پاره پاره، حسين خود، درگودال قلتگاه ميخواند:« برادر! اگر همه مصايب را فراموش كنم، دو مصيب را هرگز فراموش نمي كنم: اول اينكه تورا با لب تشنه شهيد كردند و آب را كه مهرية مادرت بود، ازتو دريغ نمودند. دوم اينكه درموقع رفتن به ميدان گفتي:" زينب پيراهن كهنهاي را برايم بياور تا زير پيراهنم بپوشم كه اگر لباسم را غارت كردند، لباس كهنهاي باقي باشد. امّا برادرم! لباس كهنه تورا هم از تن تو درآورده و به يغما بردهاند."
شب است و سكوت . ماه، غريبانه بر مظلومين كربلا نظاره و بر اين هجران وهرمان ميگريد و آرام آرام به پاس محبت فرزند فاطمه زهرا (س) خاموش ميگردد و مشاهده مينمايد كه زينب، كودكان و بانوان پراكنده را جمعآوري مينمايد.
هر كدام از شيرين زبانان، سخني ميگويند كه دل خستة عقيله بني هاشم را ميسوزانند. يكي از پدر سراغ ميگيرد و ديگري سراغ اشك و عمويش را، سومي از لبان تشنه علي اصغر ياد ميكند و آن يكي از فقدان علي اكبر و قاسم و عبدالله گريه ميكند.
دامن زينب را گرفتهاند و عمه را ازسيلي خوردن خويش در گرما گرم هجوم ظلمتيان مطلع ميسازند: «عمه! سيلي خوردهام.»
ديگري از سوختن گوش خويش به خود ميپيچد؛ کافران به قصد طمع گوشوارهاش، لالة گوش او را دريدهاند. صداي دلشكستهاي، عمه را صدا ميزند؛ «عمه! جاي تازيانهها را بنگر.» چشمان خستة زينب از ديدن اين همه جنايت و قساوت درد ميآيد و بر اين داغ ها گرية غريبي مينمايد. به سرشماري كودكان ميپردازند كه متوجة غيبت دو طفل ميگردد كه امانت برادر به نزد او ميباشند. زينب آهي جانسوز از دل برميآورد و خواهر خود ام كلثوم را صدا ميزند كه: «خواهرم بيا و ببين دو طفل حسينم در ميان اطفال نميباشند!»
هر دو در ظلمت شب شام غريبان، با دل هاي مملو از غصه به دنبال گمشدة خويش در ميان بيابان هاي كربلا ميگردند. در كنار بوتهاي از خار مغيلان، دو گل از گلزار حسيني را مشاهده مينمايند كه دست در گردن خويش به خواب ناز رفتهاند.
عقيلة بني هاشم به قصد بيدار نمودن آنان به سوي آن دو ريحانه راهي ميشود كه ناگهان ضجهاي دلسوز صحنه كربلا را دگرگون ميسازد. آري زينب مينگرد كه دو كودك بر اثر تشنگي و وحشت از هجوم بيرحمانة دشمن، جان باختهاند.
زينب به زانو به خاك خسته كربلا مينشيند و ميگويد: «عزيزانم برخيزيد ...!»
اربعين است. چهل روز است كه گل هاي خوشبوي محمدي از باغستان خويش جدا گشتهاند و باغبان خود را تنها نهادهاند.
اولين زائر، صحابهي خاص رسول الله «جابر بن عبدالله انصاري» است كه با بدني خوشبو و ذكر گويان، بر قبر دردانة پيامبر حاضر گشته و از سوز دل سه بار فرياد ميزند: «يا حسين! يا حسين!» و بيهوش روي زمين ميافتد. عطيه، دوست جابر، او را به هوش ميآورد كه ناگهان جابر صدا ميزند: «واحبيب لايحبيب حبيبه؟؛ آيا دوست، جواب دوست خود را نميدهد؟» سپس خودش جواب خودش را ميدهد: «چگونه جواب مرا بدهي، درحالي كه خون از رگ هاي گلويت بر سينه و شانهات فرو ريخته و بين سر و بدنت جدايي افكنده است!»
لحظاتي بعد كارواني مملو از غم و اندوه از راه ميرسد. امام سجاد (عليه السلام) با ديدن جابر، با پاي برهنه به استقبال او ميآيد و اشك ميريزد. جابر امام سجاد را در آغوش مي كشد و از فراق امام حسين به شدت ميگريد.
امام سجاد (عليه السلام) رو به جابر ميگويد: «جابر! جايت خالي تا ما را در وادي غربت و تنهايي كمك نمايي.»
هاهنا و الله قتلت رجالنا اطفالنا و سبيت نسائنا و حرقت خيامنا اي جابر! به خدا سوگند، در همين مكان مردان ما را شهيد نمودند، و نوجوانان ما را سر بريدند و زنان ما را به اسارت بردند و خيمههاي ما را آتش زدند.»
سپس مزار تك تك شهدا را به جابر نشان ميدهد: «اينجا قبر علي اكبر است واينجا قبر قاسم است. اينجا قبر پدرم حسين است. آنجا كنار علقمه قبر عمويم عباس است.
زينب آرام و بيقرار و خستهدل، بر مزار برادرش نشست و صدا زد: «برادرم! پس از چهل روز تو را ميبينم. برادرم در ظهر عاشورا كه آمدم قتلگاه، آن قدر بدنت آماج تير و خنجر و شمشيرها گشته بود كه نتوانستم تو را بشناسم، اما اينك برخيز پس از چهل روز، اگر مرا بنگري نخواهي شناخت. موهايم سفيد گشته، كمر خم شده و ...... حتماً مرا نخواهي سناخت.»
سپس در مقابل جابر روضه خواند كه: «برادرم! تمام مصيبتهاي تو را تحمل كردم وتمام سفارش هايت را عمل نمودم؛ فقط از نياوردن رقيهات شرمنده هستم كه او را درخرابة شام نهادم. اما حسينم! بشنو كلام خواهر خودت را، باور كن اگر اينجا نامحرمي نبود، بدنم را به تو نشان ميدادم تا جاي تازيانهها را مشاهده كني و بدن كبودم را ببيني. برادر ... !»
زينب كبرى سلام الله عليها،پيامبر خون شهداى كربلا و همراه حسين«ع»در نهضت خونين عاشورا .حضرت زينب،دختر امير المؤمنين و فاطمه زهرا«ع»در سال پنجم هجرى،روز 5 جمادى الأولى در مدينه،پس از امام حسين«ع»به دنيا آمد.از القاب اوست:عقيله بنى هاشم،عقيله طالبيين،موثقه،عارفه،عالمه،محدثه،فاضله،كامله،عابده آل على.زينب را مخفف«زين اب»دانستهاند،يعنى زينت پدر.
امام حسين«ع»هنگام ديدار،به احترامش از جا برمىخاست.زينب كبرى،از جدش رسول خدا و پدرش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا«ع»حديث روايت كرده است.(1)اين بانوى بزرگ،داراى قوت قلب،فصاحت زبان،شجاعت،زهد و ورع،عفاف و شهامت فوق العاده بود.(2) شوهرش،عبد الله بن جعفر(پسر عموى خودش)بود.از اين ازدواج،دو پسر حضرت زينب به نامهاى محمد و عون،در كربلا به شهادت رسيدند.
وقتى امام حسين«ع»پس از امتناع از بيعت با يزيد،از مدينه به قصد مكه خارج شد، زينب نيز با اين دو فرزند،همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا،نقش فداكاريهاى عظيم زينب،بسيار بود.سرپرست كاروان اسيران اهل بيت و مراقبت كننده از امام زين العابدين«ع»و افشاگر ستمگرىهاى حكام اموى با خطبههاى آتشين بود.زينب،هم دختر شهيد بود،هم خواهر شهيد،هم مادر شهيد،هم عمه شهيد.پس از عاشورا و در سفر اسارت،در كوفه و دمشق،خطابههاى آتشينى ايراد كرد و رمز بقاى حماسه كربلا و بيدارى مردم گشت.پس از بازگشت به مدينه نيز،در مجالس ذكرى كه براى شهداى كربلا داشت،به سخنورى و افشاگرى مىپرداخت.وى به«قهرمان صبر»شهرت يافت.
در سال 63 و به نقلى 65 هجرى درگذشت.قبرش در زينبيه(در سوريه كنونى)است.
برخى نيز معتقدند مدفن او در مصر است.در كتاب«خيرات الحسان»آمده است:در مدينه قحطى پيش آمد.زينب همراه شوهرش عبد الله بن جعفر به شام كوچ كردند و قطعه زمينى داشتند.زينب در همانجا در سال 65 هجرى در گذشت و در همان مكان دفن شد.(3)
صبح ازل طليعه ايام زينب است پاينده تا به شام ابد نام زينب است
در راه دين لباس شهامت چو دوختند زيبنده آن لباس بر اندام زينب است
بارزترين بعد زندگى حضرت زينب،همان پاسدارى از فرهنگ عاشورا بود كه با خطابههايش،پيام خون حسين«ع»را به جهانيان رساند.در اين زمينه،نوشتهها و سرودههاى بسيارى است،از جمله اين شعر:
سر نى در نينوا مىماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مىماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابرى از ريا مىماند اگر زينب نبود
چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان در كوير تفته جا مىماند اگر زينب نبود
زخمه زخمىترين فرياد،در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مىماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ در گلوى چشمها مىماند اگر زينب نبود
ذو الجناح داد خواهى،بىسوار و بىلگام در بيابانها رها مىماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ،سيل انقلاب پشت كوه فتنهها مىماند اگر زينب نبود(4)
خود زينب نيز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام ديدن سر بريده برادر، خطاب به او چنين سرود:«يا هلالا لما استتم كمالا...»بعدها هم در سوگ حسين«ع»اشعارى سرود،با اين مطلع:«على الطف السلام و ساكنيه...»:سلام بر كربلا و برآرميدگان آن دشت،كه روح خدا در آن قبهها و بارگاههاست.جانهاى افلاكى و پاكى كه در زمين خاكى،مقدس و متعالى شدند،آرامگاه جوانمردانى كه خدا را پرستيدند و در آن دشتها و هامونها خفتند .سرانجام،گورهاى خاموششان را قبههايى افراشته در برخواهد گرفت،و بارگاهى خواهد شد،داراى صحنهاى گسترده و باز...
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده همسرش، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
بیاییم تا هستیم قدر همو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!
دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟
دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد.
عشق را دانی که سر منزل کجا افتاده است
از زلال کوثر آل عبا بشگفته است
قامتش را از ازل دنیا طلب پر بسته بود
مهر مولایم حسین بال و پرش بگشوده است
عشق را قاموس هستی پیش چشمش بر نتافت
خون سالار شهیدان بسترش آکنده است
چون که حیدر زاده کعبه به حق پرورده عشق
لاجرم پور شهیدش عشق را شورانده است
در چَم خمخانه ی میخانه ها اندوهگین
یا حسین تا عرش اعلا دامنش گسترده است
عشق از نکهت جمودی دنیوی دارد مرام
اشک عشاق حسین بالی سماوی داده است
اشک زهرا خاک را بر دیده زد از کربلا
از گلآبش عشق را جاوید سان بنموده است
چشمه ای از آب کوثر بر زده بالای عشق
جرعه جرعه شیعه را تا عرش اعلا برده است